-
راز نما/ ضیافت شب های تار
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 23:34
من از ضیافت شب های تار می آیم من از بلوغ شقایق من از حصار علف من از ترنم یک سبزه زار می آیم ... . من از ترانه باران ..... ماه و اندیشه من از شکوفایی حسرت ..... امید بی ریشه من از سکوت درختان باغ می آیم ... . سلامم همه بارانی است ..... می دانم . تن پوش احساسم را ببین بوی عشق در تن خیس اش هنوز زندانیست . کجا می بری اش ؟...
-
راز نما/ دلتنگ باران
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 23:32
گاهی هوای چشم من دلتنگ باران می شود دلتنگ باورهای ناب دلتنگ ایمان می شود گاهی به آهی می توان شب را سحر کرد و نخفت آن هم گهی از بخت بد از ما گریزان می شود تن پوش احساسم گهی رنگ بهاران می شود گاهی به جرم عاشقی بی رنگ و ویران می شود از چه نپرسی حال من ای نازنین اقبال من گویی که نسیان تو هم اینگونه آسان می شود یکدم نبوده...
-
راز نما/ خداحافظ ...!
شنبه 22 مهرماه سال 1391 22:48
همیشه در حالی که... یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده! یه عالمه اشک توی چشماته! یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده... باید بگی : خب... خدافظ ...!
-
راز نما/ پاییز خش خش برگها، ترنم قطرات باران
شنبه 22 مهرماه سال 1391 22:47
سلام.... سلامی به لطافت خنکای نسیم پاییز ، به مهربونی ماه مهر به همه اونایی که در پنهان خویش بهاری برای شکفتن دارند. فصل تابستان با گرما و سبزی و زیبائیش گذشت. پاییز این فصل شور انگیز با لحظه های شاعرانه اش با درشکه ای زرین از راه رسید.... .. زمین فصاحت برگهای سبز را به باد خسته پاییز سپرد و هوا ترنم سودایی شکفتن را...
-
راز نما/ بوی پاییز و آسمان ابری
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 23:07
امان از این بوی پاییز و آسمان ابری ، که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچکس دیگری ...
-
راز نما/ شب یعنی یاد تو
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 22:39
شب یعنی یاد تو صبح یعنی دلتنگم برای تو ظهر یعنی انتظار تو عصر یعنی رویای دیدار تو و تو یعنی تمام لحظه های من
-
راز نما/ نقش پنهان
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 14:48
فروغ فرخزاد آه، ای مردی که لب های مرا از شرار بوسه ها سوزانده ئی هیچ در عمق دو چشم خامشم راز این دیوانگی را خوانده ئی هیچ می دانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشتم هیچ می دانی کز این عشق نهان آتشی سوزنده بر جان داشتم گفته اند آن زن زنی دیوانه است کز لبانش بوسه آسان می دهد آری، اما بوسه از لب های تو بر لبان...
-
رازعکس» وهم سبز....
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 20:59
فروغ فرخزاد وهم سبز تمام روز را در آئینه گریه میکردم بهار پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود تنم به پیلهء تنهائیم نمیگنجید و بوی تاج کاغذیم فضای آن قلمرو بی آفتاب را آلوده کرده بود نمیتوانستم ، دیگر نمیتوانستم صدای کوچه ، صدای پرنده ها صدای گمشدن توپهای ماهوتی و هایهوی گریزان کودکان و رقص بادکنک ها که چون حبابهای...
-
بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی
سهشنبه 1 فروردینماه سال 1391 09:13
بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو بوی یاس جانماز ترمه مادربزرگ با اینا زمستونو سر میکنم... با اینا خستگیمو در میکنم ... شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه شوق یک خیز بلند از روی بته های نور برق کفش جفت شده تو...
-
فروغ فرخزاد/تولدی دیگر.....
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1390 23:54
تولدی دیگر همهء هستی من آیهء تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاهان شکفتن ها و رستن های ابدی آه کشیدم ، آه من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر...
-
رازعکس» حلقه ....
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 21:14
حلقه دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است ببر راز این حلقه که در چهره او اینهمه تابش و رخشندگی ست مرد حیران شد و گفت: حلقه خوشبختی است، حلقه زندگی است همه گفتند: مبارک باشد دخترک گفت: دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد سال ها رفت و شبی زنی افسرده نظر کرد بر آن...
-
رازعکس»یادی از گذشته ....
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 21:12
یادی از گذشته شهریست در کناره آن شط پر خروش با نخل های در هم و شب های پر ز نور شهریست در کناره آن شط و قلب من آنجا اسیر پنجه یک مرد پرغرور شهریست در کناره آن شط که سال هاست آغوش خود به روی من و او گشوده است بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است آن ماه دیده است که من نرم کرده ام با جادوی...
-
رازعکس» یکشب ....
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 23:47
یکشب یکشب ز ماورای سیاهی ها چون اختری بسوی تو می آیم بر بال بادهای جهان پیما شادان به جستجوی تو می آیم سر تا بپا حرارت و سرمستی چون روزهای دلکش تابستان پر می کنم برای تو دامان را از لاله های وحشی کوهستان یکشب ز حلقه ای که بدر کوبند در کنج سینه قلب تو می لرزد چون در گشوده شد، تن من بی تاب در بازوان گرم تو می لغزد دیگر...
-
رازعکس» افسانه تلخ ....
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 14:46
افسانه تلخ نه امیدی که بر آن خوش کنم دل نه پیغامی نه پیک آشنائی نه در چشمی نگاه فتنه سازی نه آهنگ پر از موج صدائی ز شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحرگاهی زنی دامن کشان رفت پریشان مرغ ره گم کرده ای بود که زار و خسته سوی آشیان رفت کجا کس در قفایش اشک غم ریخت کجا کس با زبانش آشنا بود ندانستند این بیگانه مردم که بانگ او طنین...
-
رازعکس» خانه متروک ....
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 14:43
خانه متروک دانم اکنون از آن خانه دور شادی زندگی پرگرفته دانم اکنون که طفلی به زاری ماتم از هجر مادر گرفته هر زمان می دود در خیالم نقشی از بستری خالی و سرد نقش دستی که کاویده نومید پیکری را در آن با غم و درد بینم آنجا کنار بخاری سایه قامتی سست و لرزان سایه بازوانی که گوئی زندگی را رها کرده آسان دورتر کودکی خفته غمگین...
-
رازعکس» اندوه ....
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 00:37
اندوه کارون چون گیسوان پریشان دختری بر شانه های لخت زمین تاب می خورد خورشید رفته است و نفس های داغ شب بر سینه های پر تپش آب می خورد دور از نگاه خیره من ساحل جنوب افتاده مست عشق در آغوش نور ماه شب با هزار چشم درخشان و پر ز خون سر می کشد به بستر عشاق بی گناه نیزار خفته خامش و یک مرغ ناشناس هر دم ز عمق تیره آن ضجه می کشد...
-
راز عکس » گریز و درد ....
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 00:03
گریز و درد رفتم، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم، که داغ بوسه پر حسرت ترا با اشک های دیده ز لب شستشو دهم رفتم که ناتمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم رفتم مگو، مگو، که چرا رفت، ننگ بود عشق من و نیاز تو و...
-
رازعکس» آئینه شکسته ....
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 13:32
آئینه شکسته دیروز بیاد تو و آن عشق دل انگیز بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم در آینه بر صورت خود خیره شدم باز بند از سر گیسویم آهسته گشودم عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم چشمانم را نازکنان سرمه کشاندم افشان کردم زلفم را بر سر شانه در کنج لبم خالی آهسته نشاندم گفتم بخود آنگاه صد افسوس که او نیست تا مات شود زینهمه افسونگری...
-
رازعکس» ای ستاره ها ....
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 13:29
ای ستاره ها ای ستاره ها که بر فراز آسمان با نگاه خود اشاره گر نشسته اید ای ستاره ها که از ورای ابرها بر جهان ما نظاره گر نشسته اید آری این منم که در دل سکوت شب نامه های عاشقانه پاره می کنم ای ستاره ها اگر بمن مدد کنید دامن از غمش پر از ستاره می کنم با دلی که بوئی از وفا نبرده است جور بی کرانه و بهانه خوشتر است در کنار...
-
رازعکس» دیو شب....
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 14:44
لای لای، ای پسر کوچک من دیده بربند، که شب آمده است دیده بربند، که این دیو سیاه خون به کف خنده به لب آمده است سر به دامان من خسته گذار گوش کن بانگ قدم هایش را کمر نارون پیر شکست تا که بگذاشت بر آن پایش را آه، بگذار که بر پنجره ها پرده ها را بکشم سرتاسر با دو صد چشم پر از آتش و خون می کشد دم به دم از پنجره سر از شرار...
-
رازعکس» نقش پنهان....
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 14:40
آه، ای مردی که لب های مرا از شرار بوسه ها سوزانده ئی هیچ در عمق دو چشم خامشم راز این دیوانگی را خوانده ئی هیچ می دانی که من در قلب خویش نقشی از عشق تو پنهان داشتم هیچ می دانی کز این عشق نهان آتشی سوزنده بر جان داشتم گفته اند آن زن زنی دیوانه است کز لبانش بوسه آسان می دهد آری، اما بوسه از لب های تو بر لبان مرده ام جان...
-
راز عکس » وداع.....
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 23:48
فروغ فرخزاد می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش بخدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش می برم، تا که در آن نقطه دور شستشویش دهم از رنگ گناه شستشویش دهم از لکه عشق زینهمه خواهش بیجا و تباه می برم تا ز تو دورش سازم ز تو، ای جلوه امید محال می برم زنده بگورش سازم تا از این پس نکند یاد وصال ناله می...
-
راز عکس » یادی از گذشته....
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 23:44
شهریست در کناره آن شط پر خروش با نخل های در هم و شب های پر ز نور شهریست در کناره آن شط و قلب من آنجا اسیر پنجه یک مرد پرغرور شهریست در کناره آن شط که سال هاست آغوش خود به روی من و او گشوده است بر ماسه های ساحل و در سایه های نخل او بوسه ها ز چشم و لب من ربوده است آن ماه دیده است که من نرم کرده ام با جادوی محبت خود قلب...
-
رازعکس/مهمان
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 14:59
فروغ فرخزاد امشب آن حسرت دیرینه من در بر دوست بسر می آید در فروبند و بگو خانه تهی است زین سپس هر که به در می آید شانه کو، تا که سر و زلفم را درهم و وحشی و زیبا سازم باید از تازگی و نرمی و لطف گونه را چون گل رؤیا سازم سرمه کو، تا که چو بر دیده کشم راز و نازی به نگاهم بخشد باید این شوق که در دل دارم جلوه بر چشم سیاهم...
-
راز عکس/ از دوست داشتن(فروغ فرخ زاد)
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 08:17
امشب از آسمان دیده تو روی شعرم ستاره می بارد در سکوت سپید کاغذها پنجه هایم جرقه می کارد شعر دیوانه تب آلودم شرمگین از شیار خواهش ها پیکرش را دوباره می سوزد عطش جاودان آتش ها آری، آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست از سیاهی چرا حذر کردن شب پر از قطره های الماس...
-
راز عکس/خانه متروک...
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 00:08
دانم اکنون از آن خانه دور شادی زندگی پرگرفته دانم اکنون که طفلی به زاری ماتم از هجر مادر گرفته هر زمان می دود در خیالم نقشی از بستری خالی و سرد نقش دستی که کاویده نومید پیکری را در آن با غم و درد بینم آنجا کنار بخاری سایه قامتی سست و لرزان سایه بازوانی که گوئی زندگی را رها کرده آسان دورتر کودکی خفته غمگین در بر دایه...
-
راز نما / اسیر...
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 14:56
ترا می خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم توئی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس، مرغی اسیرم ز پشت میله های سرد و تیره نگاه حسرتم حیران برویت در این فکرم که دستی پیش آید و من ناگه گشایم پر بسویت در این فکرم که در یک لحظه غفلت از این زندان خامش پر بگیرم به چشم مرد زندانبان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم در...
-
راز عکس: چشم براه...
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 14:54
آرزوئی است مرا در دل که روان سوزد و جان کاهد هر دم آن مرد هوسران را با غم و اشک و فغان خواهد بخدا در دل و جانم نیست هیچ جز حسرت دیدارش سوختم از غم و کی باشد غم من مایه آزارش شب در اعماق سیاهی ها مه چو در هاله راز آید نگران دیده به ره دارم شاید آن گمشده باز آید سایه ای تا که بدر افتد من هراسان بدوم بر در چون شتابان...
-
راز عکس: صدائی در شب
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 15:25
نیمه شب در دل دهلیز خموش ضربه ائی افکند طنین دل من چون دل گل های بهار پر شد از شبنم لرزان یقین گفتم این اوست که باز آمده است جستم از جا و در آئینه گیج بر خود افکندم با شوق نگاه آه، لرزید لبانم از عشق تار شد چهره آئینه ز آه شاید او وهمی را می نگریست گیسویم درهم و لب هایم خشک شانه ام عریان در جامه خواب لیک در ظلمت دهلیز...
-
راز عکس: در دو چشمش گناه می خندید
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 15:23
در دو چشمش گناه می خندید بر رخش نور ماه می خندید در گذرگاه آن لبان خموش شعله ئی بی پناه می خندید شرمناک و پر از نیازی گنگ با نگاهی که رنگ مستی داشت در دو چشمش نگاه کردم و گفت: باید از عشق حاصلی برداشت سایه ئی روی سایه ئی خم شد در نهانگاه رازپرور شب نفسی روی گونه ئی لغزید بوسه ئی شعله زد میان دو لب