گاهی هوای چشم من دلتنگ باران می شود
دلتنگ باورهای ناب دلتنگ ایمان می شود
گاهی به آهی می توان شب را سحر کرد و نخفت
آن هم گهی از بخت بد از ما گریزان می شود
تن پوش احساسم گهی رنگ بهاران می شود
گاهی به جرم عاشقی بی رنگ و ویران می شود
از چه نپرسی حال من ای نازنین اقبال من
گویی که نسیان تو هم اینگونه آسان می شود
یکدم نبوده یاد تو از روز و شب هایم جدا
لیکن به یادت چشم من غمگین و نالان می شود
اینک هوای بی کسی خیمه زده بر خاطرم
با من ولی حرمان تو گاهی هزاران می شود
از سرو پرسیدم که چون سبز است و مدهوش و خموش
گفتا که این سرمستی ام حاصل زجانان می شود
.....
...
.
شاعر سعید چرخچی