راز یک عکس

راز یک عکس

راز یک عکس

راز یک عکس

راز نما / اسیر...

آپلود عکس وتصاویر شما

ترا می خواهم و دانم که هرگز

به کام دل در آغوشت نگیرم

توئی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس، مرغی اسیرم

 

ز پشت میله های سرد و تیره

نگاه حسرتم حیران برویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر بسویت

 

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

 

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یارای رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

 

ز پشت میله ها، هر صبح روشن

نگاه کودکی خندد برویم

چو من سر می کنم آواز شادی

لبش با بوسه می آید بسویم

 

اگر ای آسمان خواهم که یکروز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر، که من مرغی اسیرم

 

من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را

نظرات 1 + ارسال نظر
فریناز شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:17 ق.ظ http://delhayebarany.blogsky.com

چه شعر قشنگی بود....

چه وبلاگ جالبیه! تلاقی راز عکس ها با اشعار

اشعار واسه خودتونه؟

سلام گرامی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد