-
راز یک عکس» دختر و بهار
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 21:45
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت ای دختر بهار حسد می برم به تو عطر و گل و ترانه و سرمستی ترا با هر چه طالبی بخدا می خرم ز تو بر شاخ نوجوان درختی شکوفه ای با ناز می گشود دو چشمان بسته را می شست کاکلی به لب آب نقره فام آن بال های نازک زیبای خسته را خورشید خنده کرد و ز امواج خنده اش بر چهر روز روشنی دلکشی دوید موجی سبک...
-
راز یک عکس» رویا
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 21:43
باز من ماندم و خلوتی سرد خاطراتی ز بگذشته ای دور یاد عشقی که با حسرت و درد رفت و خاموش شد در دل گور روی ویرانه های امیدم دست افسونگری شمعی افروخت مرده ئی چشم پرآتشش را از دل گور بر چشم من دوخت ناله کردم که ای وای، این اوست در دلم از نگاهش، هراسی خنده ای بر لبانش گذر کرد کای هوسران، مرا می شناسی قلبم از فرط اندوه لرزید...
-
راز یک عکس/ بازگشت
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 21:21
ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ تا نیمه شب بیاد تو چشم نخفته است ای مایه امید من، ای تکیه گاه دور هرگز مرنج از آنچه بشعرم نهفته است شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت احساس قلب کوچک خود را نهان کنم بگذار تا ترانه من رازگو شود بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم تا بر گذشته می نگرم، عشق خویش را چون آفتاب گمشده می آورم...
-
راز یک عکس/ خاطرات
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 21:18
باز در چهره خاموش خیال خنده زد چشم گناه آموزت باز من ماندم و در غربت دل حسرت بوسه هستی سوزت باز من ماندم و یک مشت هوس باز من ماندم و یک مشت امید یاد آن پرتو سوزنده عشق که ز چشمت به دل من تابید باز در خلوت من دست خیال صورت شاد ترا نقش نمود بر لبانت هوس مستی ریخت در نگاهت عطش توفان بود یاد آنشب که ترا دیدم و گفت دل من...
-
راز نما / شعله رمیده
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 20:45
شعله رمیده(فروغ فرخ زاد) می بندم این دو چشم پرآتش را تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پر تپش نشود قلبم از شعله نگاه پریشانش می بندم این دو چشم پرآتش را تا بگذرم ز وادی رسوائی تا قلب خامشم نکشد فریاد رو می کنم به خلوت و تنهائی ای رهروان خسته چه می جوئید در این غروب سرد ز احوالش او شعله رمیده خورشید است بیهوده می دوید...
-
راز نما / تولدی دیگر (فروغ فرخ زاد)
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 20:39
تولدی دیگر همۀ هستی من آیۀ تاریکیست که تو را در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این آیه تو را آه کشیدم، آه من در این آیه تو را به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد...
-
رازنما/سرخ ... زرد ... سبز ...
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 21:26
سرخ ... زرد ... سبز ... وسوسه شدم، کدام سیب را بردارم ؟! میوه فروش پوزخندی زد و گفت : تردید نکن؛ تمام سیب ها تو زردند ...!
-
راز نما /و خدا خواست....
جمعه 12 اسفندماه سال 1390 21:24
و خدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد...
-
راز نما/یکی تنش را میفروشد ....
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 22:45
یکی تنش را میفروشد یکی زمینش را و دیگری دنیایش را و... ولی من چیزی برای فروش ندارم جز تنهایی که آن هم قیمتی ندارد...
-
راز نما» راهی ندارد جز سقوط
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 22:20
راهی ندارد جز سقوط برگ پاییزی... هنگامی که می داند درخت عشق برگ تازه ای در دل دارد.... ....