من از ضیافت شب های تار می آیم
من از بلوغ شقایق
من از حصار علف
من از ترنم یک سبزه زار می آیم
...
.
من از ترانه باران ..... ماه و اندیشه
من از شکوفایی حسرت ..... امید بی ریشه
من از سکوت درختان باغ می آیم
...
.
سلامم همه بارانی است ..... می دانم .
تن پوش احساسم را ببین
بوی عشق در تن خیس اش هنوز زندانیست .
کجا می بری اش ؟
مبادا که به اندیشه ات بیاویزی .
نمی دانی .
من از مسلخ یک عشق ناب می آیم
.....
...
.
سعید چرخچی
گاهی هوای چشم من دلتنگ باران می شود
دلتنگ باورهای ناب دلتنگ ایمان می شود
گاهی به آهی می توان شب را سحر کرد و نخفت
آن هم گهی از بخت بد از ما گریزان می شود
تن پوش احساسم گهی رنگ بهاران می شود
گاهی به جرم عاشقی بی رنگ و ویران می شود
از چه نپرسی حال من ای نازنین اقبال من
گویی که نسیان تو هم اینگونه آسان می شود
یکدم نبوده یاد تو از روز و شب هایم جدا
لیکن به یادت چشم من غمگین و نالان می شود
اینک هوای بی کسی خیمه زده بر خاطرم
با من ولی حرمان تو گاهی هزاران می شود
از سرو پرسیدم که چون سبز است و مدهوش و خموش
گفتا که این سرمستی ام حاصل زجانان می شود
.....
...
.
شاعر سعید چرخچی
همیشه در حالی که...
یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده!
یه عالمه اشک توی چشماته!
سلام.... سلامی به لطافت خنکای نسیم پاییز ، به مهربونی ماه مهر به همه اونایی که در پنهان خویش بهاری برای شکفتن دارند.
فصل تابستان با گرما و سبزی و زیبائیش گذشت. پاییز این فصل شور انگیز با لحظه های شاعرانه اش با درشکه ای زرین از راه رسید....
امان از این بوی پاییز و آسمان ابری ،
که آدم نه خودش میداند دردش چیست
و نه هیچکس دیگری ...