راز یک عکس

راز یک عکس

راز یک عکس

راز یک عکس

راز نما/ شب یعنی یاد تو

شب یعنی یاد تو
صبح یعنی دلتنگم برای تو
ظهر یعنی انتظار تو
عصر یعنی رویای دیدار تو
و تو یعنی تمام لحظه های من

آپلود عکس

راز نما/ نقش پنهان

آپلود عکس و تصاویر شما

فروغ فرخزاد



آه، ای مردی که لب های مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ئی

هیچ در عمق دو چشم خامشم

راز این دیوانگی را خوانده ئی

 

هیچ می دانی که من در قلب خویش

نقشی از عشق تو پنهان داشتم

هیچ می دانی کز این عشق نهان

آتشی سوزنده بر جان داشتم

 

 گفته اند آن زن زنی دیوانه است

کز لبانش بوسه آسان می دهد

آری، اما بوسه از لب های تو

بر لبان مرده ام جان می دهد

 

هرگزم در سر نباشد فکر نام

این منم کاینسان ترا جویم بکام

خلوتی می خواهم و آغوش تو

خلوتی می خواهم و لب های جام

 

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر

ساغری از باده هستی دهم

بستری می خواهم از گل های سرخ

تا در آن یکشب ترا مستی دهم

 

آه، ای مردی که لب های مرا

از شرار بوسه ها سوزانده ئی

این کتابی بی سرانجامست و تو

صفحه کوتاهی از آن خوانده ئی!

رازعکس» وهم سبز....

آپلود عکس وتصاویر شما


فروغ فرخزاد



وهم سبز

 

تمام روز را در آئینه گریه میکردم

بهار پنجره ام را

به  وهم سبز درختان سپرده بود

 تنم به پیلهء تنهائیم نمیگنجید

و بوی تاج کاغذیم

فضای آن قلمرو بی آفتاب را

آلوده کرده بود

نمیتوانستم ، دیگر نمیتوانستم

صدای کوچه ، صدای پرنده ها

صدای گمشدن توپهای ماهوتی

و هایهوی گریزان کودکان

و رقص بادکنک ها

که چون حبابهای کف صابون

در انتهای ساقه ای از نخ صعود میکردند

و باد ،  باد که گوئی

در عمق گودترین لحظه های تیرهء همخوابگی نفس میزد

حصار قلعهء خاموش اعتماد مرا

فشار میدادند

و از شکافهای کهنه ، دلم را بنام میخواندند

 

تمام روز نگاه من

به چشمهای زندگیم خیره گشته بود

به آن دو چشم مضطرب ترسان

که از نگاه ثابت من میگریختند

و چون دروغگویان

به انزوای بی خطر پناه میآورند

 

کدام قله کدام اوج ؟

مگر تمامی این راههای پیچاپیچ

در آن دهان سرد مکنده

به نقطهء  تلاقی و پایان نمیرسند ؟

به من چه دادید ، ای واژه های ساده فریب

و ای ریاضت اندامها و خواهش ها ؟

اگر گلی به گیسوی خود میزدم

از این تقلب ، از این تاج کاغذین

که بر فراز سرم بو گرفته است ، فریبنده تر نبود ؟

 

چگونه روح بیابان مرا گرفت

و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد !

چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد

و هیچ نیمه ای این نیمه را تمام نکرد !

چگونه ایستادم  و دیدم

زمین به زیر دو پایم ز تکیه گاه تهی میشود

و گرمی تن جفتم

به انتظار پوچ تنم ره نمیبرد !

 

کدام قله کدام اوج ؟

مرا پناه دهید ای چراغ های مشوش

ای خانه های روشن شکاک

که جامه های شسته در آغوش دودهای معطر

بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند

 

مرا پناه دهید ای زنان سادهء کامل

که از ورای پوست ، سر انگشت های نازکتان

مسیر جنبش کیف آور  جنینی را

دنبال میکند

و در شکاف گریبانتان همیشه هوا

به بوی شیر تازه میآمیزد

 

کدام قله کدام اوج ؟

مرا پناه دهید ای اجاقهای پر آتش - ای نعل های

خوشبختی -

و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ

و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی

و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها

مرا پناه دهید ای تمام عشق های حریصی

که میل دردناک بقا بستر تصرفتان را

به آب جادو

و قطره های خون تازه میآراید

 

تمام روز تمام روز

رها شده ،  رها شده ، چون لاشه ای بر آب

به سوی سهمناک ترین صخره پیش میرفتم

به سوی ژرف ترین غارهای دریائی

و گوشتخوارترین ماهیان

و مهره های نازک پشتم

از حس مرگ تیر کشیدند

 

نمی توانستم دیگر نمی توانستم

صدای پایم از انکار راه بر میخاست

و یأسم از صبوری روحم وسیعتر شده بود

و آن بهار ، و آن وهم سبز رنگ

که بر دریچه گذر داشت ، با دلم میگفت

" نگاه کن

تو هیچگاه پیش نرفتی

تو فرو رفتی .

بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی

آپلود عکس وتصاویر شما



بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره نو
بوی یاس جانماز ترمه مادربزرگ

با اینا زمستونو سر میکنم...
با اینا خستگیمو در میکنم ...


شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب
فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه ها

با اینا زمستونو سر میکنم...
با اینا خستگیمو در میکنم ...


عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب.
بوی باغچه، بوی حوض، عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آبتنی


با اینا زمستونو سر میکنم...
با اینا خستگیمو در میکنم ...


فروغ فرخزاد/تولدی دیگر.....

تولدی دیگر

 

همهء هستی من آیهء تاریکیست

که ترا در خود تکرار کنان

به سحرگاهان شکفتن ها و رستن های ابدی آه کشیدم ، آه

من در این آیه ترا

به درخت و آب و آتش پیوند زدم

 

 

زندگی شاید

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه میاویزد

زندگی شاید طفلیست که از مدرسه بر میگردد

 زندگی شاید افروختن سیگاری باشد ، در فاصلهء رخوتناک دو

همآغوشی

یا عبور گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر میدارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی میگوید " صبح بخیر "

 

 

زندگی شاید آن لحظه مسدودیست

که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد

ودر این حسی است

که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

 

در اتاقی که به اندازهء یک تنهاییست

دل من

که به اندازهء یک عشقست

به بهانه های سادهء خوشبختی خود مینگرد

به زوال زیبای گل ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچهء خانه مان کاشته ای

و به آواز قناری ها

که به اندازهء یک پنجره میخوانند

 

 

آه...

سهم من اینست

سهم من اینست 

 سهم من ،

آسمانیست که آویختن پرده ای آنرا از من میگیرد

سهم من پایین رفتن از یک پله مترو کست

و به چیزی در پوسیدگی و غربت و اصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

و در اندوه صدایی ان دادن که به من بگوید :

" دستهایت را

 دوست میدارم "

 

 

دستهایم را در باغچه میکارم

سبز خواهم شد ،  میدانم ، میدانم ، میدانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت

 

 

گوشواری به دو گوشم میآویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن هایم برگ گل کوکب میچسبانم

کوچه ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند ، هنوز

با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر

به تبسم های معصوم دخترکی میاندیشند که یک شب او را

باد با خود برد

 

 

کوچه ای هست که قلب من آن را

از محل کودکیم دزدیده ست

 

سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن

حجمی از تصویری  آگاه

که ز مهمانی یک آینه بر میگردد

 

و بدینسانست

که کسی میمیرد

و کسی میماند

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد ، مرواریدی

صید نخواهد کرد .

 

 

من

پری کوچک غمگینی را

میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

مینوازد آرام ، آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه میمیرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد